گزارشی جالب از رشد نسیه فروشی در سوپرمارکت ها

به گزارش وبلاگ خبری گردشگری، آدم هایی که بدون توجه به قیمت ها گشتی در مغازه می زنند و خریدهایشان را دم صندوق می گذارند و می فرایند سراغ بقیه خریدها. آدم هایی که گشتی در مغازه می زنند، قیمت ها را نگاه می نمایند، کمی دست دست می نمایند و بعد خریدشان را دم صندوق می گذارند. آدم هایی که گشتی در مغازه نمی زنند، همین که وارد مغازه می شوند، یک راست سراغ جنسی که می خواهند می فرایند و بعد از نگاه کردن قیمتش آن را به صندوق می برند و بعد می گویند بزن به حساب.

گزارشی جالب از رشد نسیه فروشی در سوپرمارکت ها

به گزارش وبلاگ خبری گردشگری، ما در این گزارش سراغ این آدم ها رفته ایم البته نه سراغ خودشان، سراغ صاحبان سوپرمارکت ها رفته ایم و پای قصه هایشان از نحوه روبرو شدنشان با این دسته از آدم ها نشستیم. آدم هایی که چند وقتی است خورد و خوراکشان قسطی شده است.در ضمن برخی از جزئیات در متن تغییر نموده است.

خیلی ها پول کم می آورند

آخر شب بود و داشتیم کم کم مغازه را تعطیل می کردیم. مرد نسبتا جا افتاده ای وارد مغازه شد. موهای کنار شقیقه اش سفید شده بود و ریش تنکی داشت. گوشه و کنار مغازه را وارسی کرد بعد سراغ کنسروها را گرفت؛ یکی از شاگردهای مغازه کنسرو خورش قیمه هانی را جلوی رویش گذاشت و گفت این خوبه. مرد مستاصل پشت جعبه را نگاه کرد و وقتی متوجه قیمتش شد، آن را گذاشت روی پیشخوان و خودش رفت سراغ قفسه کنسروها. چندتایی را نگاه کرد و در نهایت پرسید کنسرو تا سه چهار هزار تومان چی دارید؟ من که گوشه ای از مغازه ایستاده بودم، این بار خودم رفتم کمکش و آغاز کردم نگاه کردن قیمت کنسروها اما هیچ کدام سه یا چهار هزار تومان نبودند. مرد که دید در قسمت کنسروها چیزی نصیبش نمی شود، گفت: تخم مرغ. تخم مرغ چند شده؟ قیمتش را که گفتیم، رفت چندتایی تخم مرغ با یک بسته نان و یک کره برداشت. گفت نوشابه هم می خواهم؛ زرد از اون پرتغالی ها. یه بسته مگنا قرمز هم بده. جنس ها را برایش داخل کیسه گذاشتیم. موقع حساب کردن پول کم آورد. این پا و اون پا کرد و هی داخل جیب شلوار و پیراهنش دست می کرد اما خبری نبود. آمدم جلو و گفتم باشه، بعدا بیار برامون. مغازه ای که این قصه را از آن روایت کردیم در تهرانپارس است.

برخی ها را توپ هم منفجر نمی نماید

اینجا که کسی حساب دفتری نداره. سرایدارشون سیگار ماربلو تاچ می کشه، بعد انتظار داری از ما نسیه بگیرن؟ مرد فربهی است که وقتی با او همکلام می شوید استرس می گیرید نکند دکمه های پیراهنش که روی شکمش قرار گرفته اند از جا در بیایند. موهای سرش ریخته و با لهجه غلیظ با کارگرهای مغازه اش صحبت می نماید. می گوید اینجا همه وضعشان خوب است و توپ منفجرشان نمی نماید. برای گزارشت بد جایی اومدی! این را می گوید و می رود سراغ جور کردن جنس هایی که شاگردش همین طور که با تلفن در حال حرف زدن است روی کاغذ تندتند می نویسد. می گوید اینجا دو جور مشتری داریم؛ یکی اینایی که اینجا می بینی که ما بهشون می گیم گذری و یکی دیگه که کار ما با اونها می گذره که توی خونه نشستن و تلفنی سفارش میدن. می گوید اینجا از نسیه و این حرف ها خبری نیست ولی برخی وقتا که جنس رو می بریم دم خونه مشتری ها، طرف پول نقد همراهش نیست یا میگه کارت همسرش دم دست نیست. ما هم دل نگرانی از این بابت نداریم. اما از یکی دو نفری هم نام می برد که شاگرد مغازه با شنیدن اسم شان نیشش تا بناگوش باز می شود. می گوید این دو تا خانم با من قرار گذاشتن و آخر هر ماه میان حسابشون رو تسویه می کنن؛ انصافا هم تا الان یه روز این ور اون رو نشده حسابشون. مغازه ای که این قصه را از آن روایت کردیم در تجریش است.

دستفروش ها پایه ثابت نسیه بردن هستند

یک روز یه آقایی با یک فلوت در دستش آمد توی مغازه و پرسید تی تاپ هزار تومنی دارین؟ شاگردم سریع رفت سراغش و گفت نداریم. رفتم دنبالش تا دم مغازه گفتم همون جا صبر کند. ادامه صحبتش بین آتش زدن سیگارش قطع می شود. بعد همان طور که دود را از دهان و بینی اش بیرون می دهد می گوید: یه کیسه رو از کیک و شیر و این چیزا پر کردم و دادم دستش. کلی هم بنده خدا تشکر کرد و رفت. مرد لاغر اندام با موها و ریش های جوگندمی که صاحب سوپرمارکتی در یکی از محله های شمالی شهر تهران است در ادامه صحبت هایش می گوید: اینجا بیشتر آدم هایی که میان جنس نسیه می برن دستفروش هستند. منم رو حساب اعتماد و این حرف ها، بهشان جنس می دهم. خداوکیلی تا الان هم جز یکی دو نفرشون بقیه سر هر ماه میان و حسابشون رو تسویه می کنن. پک محکمی به سیگار نصفه اش می زند و آن را روی آسفالت خیابان پرت می نماید و در تاریکی شب آتش بازی کوچکی بر آسفالت شکل می گیرد. بعد هم می گوید: اون موقع ها پول نبود ولی نه به سختی امروز. همین چند سال پیش آدما راحت بودن و به هم پول قرض می دادن و زندگیشون معمولی جریان داشت. مغازه ای که از آن صحبت کردیم در الهیه است.

اینجا آدم ها سر از زمین بلند نمی نمایند

دفترچه ای را که خودش آن را حساب دفتری می خواند جلوی رویم قرار می دهد و می گوید: بیا خودت ببین مردم اینجا چقدر چقدر جنس نسیه می برن. نهایت رقم بالایی که پیدا می کنی 200 هزار تومان است. پیراهن آستین کوتاه مشکی پوشیده که به تنش زار می زند. با آن چشم های سرخ که دو دو می زنند، سرتاپایم را برانداز می نماید و بعد به مغازه تقریبا خالی از جنسش اشاره می نماید و می گوید کسی نمی یاد. اینجا چیپس و پفک بخره که بخوام قفسه هامو پر کنم. یه رقم کره آوردم اونم از ارزون ترینش، پنیر هم همین طور. مغازه اش در کوچه ای تنگ و باریک است و با وجود اینکه سرشب است، محله خلوت است و هر از گاهی، تک و توک رهگذری بدون اینکه به نور مغازه و حضور من و مغازه دار نگاه کند از گوشه کوچه می گذرد. آقای مغازه دار دلیل این بی توجهی را حساب های دفتری می خواند و می گوید آدم های اینجا اکثرشان کارگر روزمرد هستند. جلوی سکوی سنگی دم مغازه می نشیند و سیگاری روشن می نماید و همین که دود اولین پوک به سیگار از دهانش در حال بیرون آمدن است، به زنی نگاه می کنیم که وقتی وارد کوچه شد، محکم دست پسرش را کشید و چیزی بهش گفت تا کنار خودش بماند. بر می شود سمتم و بازهم سرتا پایم را ورانداز می نماید و می گوید: پسرجون، تا حالاشده جلوی سوپرمارکت محل سرت بندازی پایین به خاطر حساب دفتری؟ نشده دیگه ولی اینجا هر روز میشه. مغازه این قصه ما در سرچشمه تهران است.

منبع: دنیای اقتصاد

منبع: اقتصادنیوز

به "گزارشی جالب از رشد نسیه فروشی در سوپرمارکت ها" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "گزارشی جالب از رشد نسیه فروشی در سوپرمارکت ها"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید